آسيا
خنديدم : "ما تا فكر كنيم كسي به ما حمله كرده است به خودمان حمله مي كنيم. "
گفتم : نگاه كن، دلم دارد...مردي وارد مي شود.دستهايش قفل است. او با من روبرو مي شود. از زبان ماها مي گويد. خودم را معرفي مي كنم. فكرش خواننده اي است از سال ها قبل. مي خواهم در اين جا حرفي بزنم. بلافاصله مرد از صندلي بلند مي شود و نقدي برايش مي نويسد. حتمن خوشم مي آيد. همه چيز را مي خواهم تغيير دهم. لباس خانم دكتر ، وقتي به دكترها حمله مي كنند : " به خاطر مرگ "، با چند سرفه پياپي " : " متاسفم " .
تازه واردها وقتي به بيمارستان مي آيند، تو دل تاريكي - از دنياي ذهني خود چيزهايي مي سازند ، خيلي تنها هستند. فكر مي كنند كسي كه كوچك است - پدر و مادر ندارد.
زيادي روي افكارشان ... هر كسي مي آيد تو ،فكر مي كند. آن هم براي خودش. داخل كه شدم، خبرنگاران را راه ندهم.
" هر بيمارستان فكر مي كند با دوستش آمده است مسافرت. " و چون " الكلي "، بايد آروم- حس كني... هااااآ! كني. و من وقتي رفتم تو، درباره ات حرف مي زنم.
تنها وقتي كه يك مسافر مي نشيند روي تخت، مثل اونهايي كه جز تصورات من هستند. چشمت كه به مرگ و زندگي كه مي افته، چند زبان هم كه بلد باشي ، نمي تواني راه بروي.
***
هنوز نيامدن. بايد تماس بگيرن. ديگر نمي توانند طاقت بياورند. قسمتي كه روبرويت مي نشيند، چهره اش را بايد بخواني.
گفتم : " خانم ! ها ! كن. دهنتو باز كن! لوزه هايت چقدر بزرگند. بايد عمل شن. "
از زبان ما، يك پرش مي تواند تمام صحنه ها را پاك كند. ماشيني كه سوار مي شوي و درش را كاملن مي بندي ، حالا بيمارستان را - تاريك و روشن - نمي تواني درش را ببندي. من بايد دستهاي تو را بگيرم. حتا بغلت كنم. خلاصه هر كاري كه از دستم بر مي آد، برايت انجام دهم .آن هم براي زندگي كردن، كه آدم پر از باد است. وقتي بلند مي شود : " تو هنوز داغ هستي " .
مي توانم فكر كنم روشنفكرانه فكر نمي كني. ماشيني كه به تو زده است ناگهان وارد مي شود. به تو مي زند.
بابازگشتم به خانه، نتوانستم تاب بياورم. شدم جزئي از تصوير چشمت كه دارم مي بينم.
امير قاضي پور
(( بيان ماهيت اين زوال از اساس هنري سرچشمه مي گيرد كه اصل آن، برگرد و دوباره ببين است ))
نگاهي گذرا به جهان داستاني نويسندگان آمريكايي ( چيور و كارور )
ا- شخصيت ۲- فضاي شكل گيري داستان
شخصيت ها در داستان هاي چيور در سادگي محض شكل مي گيرند. شما با دو ياسه جمله كليات ذهني اي از شخصيت ها برايتان نمايان مي شود. كلياتي كه نويسنده مي خواهد بر شما به ظاهر برملا نمايد چندان پيچيده نيست. و شما با همين كلمات به ظاهر ساده به نمايان سازي هرچه بيشتر هزارتوهاي ناپيدا و درك داستان پيش مي رويد.
اين كليات همچون توهم بورژوازي سبب مي گردد كه شما فكر نماييد كه همه چيز را در مورد اشخاص مي دانيد، چرا كه توضيحات كوتاه نويسنده به ظاهر شما را به همه چيز آگاه مي نمايد. شما با در دست داشتن شاه كليد فكر مي كنيد همه چيز را مي دانيد و مي خواهيد با اين دانايي نيم بند هر دري را به روي خود بگشاييد غافل از اين كه شاه كليد براي هر قفلي كاربرد ندارد. اين توهمي است كه شاه كليد براي شما ايجاد مي نمايد. اين كلي گويي هاي نويسنده ، تنها در طي طريق شما در داستان را سخت تر مي نمايد و سبب تشويش ذهني شما مي گردد.
پس شما در مي يابيد كه به ظاهر با شخصيت هاي بسيار ساده روبرو هستند اما اين نمود بيروني رفتار است كه سادگي را القا مي نماياند ولي در كندي كنش و پشت نقاب رفتار ساده ي اين افراد پيچيدگي نهان است كه شايد از هويت آمريكايي اين افراد نشات مي گيرد.
شما در ورود به داستان با دنياي كل هاي نامرئي روبرو هستيد كه به ادعاي خودشان همه چيزرا مي دانند و براي روشنگري آمده اند ولي در پايان در مي يابيد كه داناي كل نيز خود باشما در طول اين مسيرهمراه بوده كه دريابد پس_ پشت هر كنشي چه چيز نهفته است. در واقع داناي كل در پايان داستان داناي كل مي شود، همچون شما.
يك از دلايلي كه شما در بازي نويسنده همراه مي گرديد نوع تكنيكي است كه چيور( و هم كارور ) براي شخصيت سازي و خلق فضاي داستاني به كار مي برند.
اين تكنيك يا متن وجه اشتراك شما خواننده با افراد داستان است. شما در جاي جاي داستان با اشخاصي روبرو هستيد كه در طول روز با آنها زندگي مي كنيد. اشخاصي كه داراي هيچ ويژگي خاصي نيستند كه خود را با ديگران اطراف شما متمايز نمايد.
در واقع شما با يك رويكرد رواني همزاد پنداري با راوي همراه مي گرديد.
اين جا است كه نويسنده اولين ضربه ي تكنيكي خود را مي زند و آن همين غرق شدن شما در كنش افراد و ساختار اشخاص است. شما چنان در اين بازي حل مي گرديد كه از دريافت معناي ( sub mining ) داستان عاجز مي گرديد. چرا كه ذهن شما در روند مبتذل درگير شده و نمودار خطي براي خود ترسيم نموده است (( نموداري كه از من _شما آغاز مي شود و به من _ بيروني اشخاص داستان ادامه / پايان مي يابد .)) - شما در نمي يابيد كه كنش اشخاص مختص به خود و وابسته به حالات دروني ذاتي و درون وجودي آنها است و شما در تمامي مسير داستان سعي داريد كه ارتباط ي در سطح با اشخاص و حالات آنها برقرار نماييد - شما بايد در حالتي بيروني و با درك وجود _ وجودي خود و فهم هسته ي وجودي اشخاص كه مختص خود داستان است و بس به يافت( اگزيست كاركتر ها ) نائل آييد. با اين كار اگر (being ) براي داستان قائل باشيد! او خود به شما رخ مي نماياند.
اين نوع نگارش ۲ امتياز دارد.
۱- ظاهري ساده و فريبنده دارد ولي سخت خوان است ۲- داراي عمق و چند جانبگي است.
۱- ظاهر ساده : همانطور كه گفته شد، شخصيت ها داراي ويژگي خاصي نيستند كه آنها را از ميان توده ي مردم يافته - بدون هيچ شرط گذاري پيشيني نه از شيطانند و نه فرشته سان -
اين مردمي بودن سبب مي گردد كه در ميان سطور كتاب باقي نمانند. شما را به درون متن خوانده و خويش را به بيرون فرا بخوانند. همين است كه سبب همزاد پنداري مي گردد. آنها مرز نمي شناسند،مرز نوشتاري را مي شكنند و همچون كلام شفاهي خود را به متن زندگي روزمره و هر روزه ي خواننده مي كشانند. بدون هيچ شكست ملموس فضايي - اين انتقال و تسريع بخشيدن خود بر عرصه ي وجودي چنان ظريف انجام مي پذيرد كه خواننده را اعجاز مي نمايد.
واقعيت من_ شما در جلوي چشمان شما به حال رقص به نمايش در مي يابد و آن را دست نايافتني مي نماياند.
۲- اين فضاسازي سبب مي گردد شما با تعداد آرا و تفاسير از متن ( زندگي روزمره ) و كنش دروني آن روبرو گرديد. چرا كه واژگان داراي معناي مسلط نبوده چرا كه دليل وجودي و آفرينشي اين واژگان نيز در فضاي عادي شكل نيافته است.
پي بردن به اين فضا علامت آن است كه شما گول بازي نويسنده را نخورده ايد. بازي نويسنده همان زايش رخدادي است . زايش رخدادي كه شما را چنان درگير كلاف سردرگم روزمره زدگي مي نماياند كه اميد رهايي از آن نيست. شما در حالتي مداوم به اشتراك يابي زندگي خود و داستان دست مي زنيد كه اين همان بازي خوردن از نويسنده است. اين را نه ي شهواني كه شما را به سويي مي راند تا آني از داستان را با داستان واقعي زندگي خويش پيوند زنيد.
اين همان تله ي شهواني داستان هاي چيور و كارور است.
فضاي شكل گيري داستان نيز از همين ويژگي هاي شخصيت ها تاثير مي گيرد.
فضايي اغواكننده كه با ظاهري آراسته ، شيك و آراسته و در امنيت كامل ترسيم مي شود. فضايي كه از محيط امن و بهشت گونه ي آمريكايي نشات مي گيرد. شرايط خاصي كه از هر از هر شي اظطراب زدايي مي كند. همه چيز خوب پيش مي رود. انسان ها در اين محيط امن و شيك ازدواج مي كنند، بچه به دنيا مى آورند وبچه ها هم در نمودي بيروني در همين رفاه شروع به باليدن مي نمايند.همه چيز خوب به پيش مي رود. رخداد واقعي رخ مي نمايد. نويسنده بسيار ريز و پيش افتاده به آن اشاره مي كند - يك دفعه همه چيز به هم مي ريزد.
در اتباط زناشويي خللي ايجاد مي شود. در عشق نفر سومي نمايان مي شود. عشقي كه معناي مسلط آن هميشه دو نفر بوده است. نفر سومي ( نام هم ندارد عاشق و معشوق و ؟ ) كه نمادي از بعد سوم است همه چيز را تخريب مي نمايد ( نگاه كنيد : فلسفه ي مرلو پونتي) افق ديد شما ( پرسپكتيو ) را گسترش مي دهد ولي آن را تنگ هم مي نمايد.
شما همه چيز را مي بينيد ولي هيچ چيز را نمي بينيد. لايه هاي ناديدني گذشته براي شما نمايان مي شود ولي شما از ديدن آن اكراه داريد. نفر سوم در عشق دو نفره سبب مي گردد عشاق دريابند كه سالها همديگررا دوست داشته، به همه چيز هم آگاه بودند. ولي در لحظه اي ( باحضور نفر سوم ) درمي يابند كه يك چيز را نمي دانستند. همان نادانسته باعث گسست ميشود - مخرب مي شود. شخص را به استيصال رسانده و همه چيز را متلاشي شده در مي يابد.
(( نويسنده عنصر شكاف را به عرصه ي نمادين ، روي سطح داستان مي كشاند. ))
حسین محمدی
بی خوابی *
چه فرق می کرد زندانی در چشم انداز باشد یا دانشگاهی ؟
اگر که رویا تنها احتلامی بود بازیگوشانه
تشنج پوستم را که می شنوم سوزن سوزن که می شود کف پا
علامت این است که چیزی خراب می شود
دمی که یک کلمه هم زیادی است
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار
سایه دستی که می پندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
چقدر باید در این دومتر جا ماند تا تحلیل جسم حد زبان را رعایت کند ؟
چه تازیانه کف پا خورده باشد
چه از فشار خونی موروث در رنج بوده باشی
قرار جایش را می سپارد و بی قراری
که وقت و بی وقت سایه به سایه رگ به رگ دنبالت کرده است تا این خواب
تظاهرات تورم را طی می کنم در گذر دلالان
سر چهار راه صدایی درشت می پرسد :
ویدئو مخرب تر است یا بمب اتم ؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندان های طلا
و خارش کپک در لاله های گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است
و فکر سیب و زمین در سیصد سالگی جاذبه
و کودکان چند هزار ساله که انگار
برای اولین بار هستی را در وان حمام سبک تر یافته اند.
نه سینما و نه مهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تاخیر حضور
هزار کس می آیند و هزارکس می روند
و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد
صدا همان که می شنوی نیست
سگ از سکوت به وجد می آید
ودزد بر سر بام بلند سماع می کند با ماه
زبان عزیزتر است اکنون یا دهان ؟
که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده است
صدا که می شکند حرف که چرک می کند جمله ها که نقطه چین
می شوند پیری یا بچه ای که خود را می کشد
تازه معنا روشن می شود
سگی که می افتد در نمکزار و این نمک که خود افتاده است
خلاف رای اولوالالباب نیست
که ماه رنگ عوض کرده باشند یا شب مثل آزادی زنگ زند
اگر لاله زرد باشد یا سیاه
استعاره خون
به مضحکه خواهد انجامید
گچ سفید جای سرت را نشان می دهد
که چند سالی انگار در این جا می نشسته ای
و رد انکارت افتاده است بر دیوار
یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت
گزاره ای اصلا نا تمام
وتازه این بیتابی
که هیچ چیز آرامش نمی کند
در التهاب درهایی که باز می شوند
کتاب هایی که باز می شوند
و دست هایی که بسته می شوند
و دست هایی که سنگ ها را می پرانند
وسارهایی که از درخت ها می پرند
درخت هایی که دار می شوند دندان هایی که کج می شوند زبان هایی که
لالمانی می گیرند
صدای گنگ و چشم انداز گنگ و خواب گنگ
و همهممه که می انبوهد می ترکد رویا که تکه تکه می پراکند
دانشگاهی که حل می شود در زندانی و
چشم اندازی که از هم می پاشد
خوابی که می شکند در چشم و چشم
که میخ می شود در نقطه ای و نقطه ای که می ماند منگ در گوشه ای
از کاسه سر
که همچنان غلت می خورد غلت می خورد غلت می خورد...
محمد مختاری
* شعر چاپ نشده ای از مجموعه شعر " وزن دنیا "- که تنها در فصلنامه ی " نگاه سبز "
و روزنامه ی "عصر آزادگان "چاپ شده است.
خواندن شعري از < رضا براهني >
آيا تو حاضري كه ني بزني؟ دريا گرفته زير زمينم را
ودر كنار در اين جا كه ايستاده اي آيا باز از كجاي من به سياهي كه مي روي؟
آن چشم ها كنار در افسرده چون مس سر چشمه { تشبيه بي شباهت}
ني تا سينه آمده بالا بفرما!
گفتي: افسرده چون مس سر چشمه !
لب هاي من نمي رسد آن جا تا سينه ام
بفرما! اين ني تا حلق خود بزن
و چشم هايت را بالا بگير پلك ها را بخوابان آهان بزن
اين گونه اتصال سفاين در آسمان زمان با هم
ورنگ هاي ني ام ماهواره ها بفرما!
دريا گرفته زير زمينم را
تا سينه آمده بالا تا حلق خود بزن
و كور و ناشناس بزن !
ني به زن
شخص اول : " آيا تو حاضري كه ني بزني ؟ "
اين عبارت چيزي را نمي گويد. بر بخشي از دنياي ذهني ما، كه مدت هاست كار نمي كند...آيا براي كسي كه نمي داند " ني " چيست، بايد تعريف كرد ؟
بايد در مورد " ني " بگويم : " بفرما! اين ني ". يعني آن اسمي كه در بازار " ني " نام دارد را خودت بزن! در حالي كه چيزهايي ديگر از نوسان اين " ني " نمودار است.
چگونه بزن :
" چشم هايت را بالا بگير/ پلك ها را بخوابان/ آهان / بزن "
مي توان چيزهايي را متصور شد. اين " ني كردن " شعر مي تواند با سينه و حلق و انتشار رنگ ها دوام يابد ... اما نه! حتا " كور و ناشناس " هم بايد زد ! تمام رنگ ها و نمودارها به يك اندازه سهيم نيستند. ( بايد ني را با چشمان بسته هم زد)
پرسش اين است : چگونه مي توانم " ني زدن " را توصيف كنم؟ از نظرتو، " ني تا سينه آمده بالا " ، " رنگ هاي ني ام ماهواره ها " - اين حرف ها مي تواند با يك تحقيق ، معلوم شود.
در اين " ني " چندين رنگ و نمودار داريم.
اين " ني " زدن را به هيچ كس نمي توانم ياد دهم. اما به نظر مي رسد بعضي مي خواهند آن را " ني زدن " بنامند.
امیر قاضی پور
لیلا روبین :
به سرعت
به جز كودكي
همه چيز در زمان رفته است
وهر چيز كه ديده مي شود ،
به خاطر دارند كه در خود
يا باز است
كه روزها
يك سطر ، صدايي
تشديد مي كند
و شماره ی قبل :